RSS

روزهای تلخ اطلاعاتی ها(محمد نوری زاد )

25 مارس

یک: دیروز برای من پیامکی آمد از اعماقِ …. چی؟. متن آن چنین بود: با عرض تسلیت به مناسبت شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)، با ارسال پیامک به 259 سهمی در ساخت صحن حضرت زهرا (س) در جوار مرقد امیرالمومنین (ع) داشته باشید. امضاء: ستاد عتبات عالیات. می گویم: آهای ای اهالی ستاد عتبات عالیات، اگر عراقی نیستید و گمان بر این دارید که ایرانی هستید، لطفاً آن صحن حضرت زهرا را نه در عراق، بل در همین امپراتوری جناب طبسی و در همین مشهد خودمان بسازید. یک ضریح مطلا هم در وسطش کارسازی کنید تا مردم بی نوا و عاشق ولایت، پول های خود را در آن بریزند. تا هم پولِ ساختِ آن صحن و ضریح، و هم پول هایی که مردم در ضریح می ریزند، در همین ایران خودمان باقی بماند و راهیِ دیارِ دیگران نشود. خلاصه این که، بخورید اما در همین ایران خودمان بخورید!

دو: دیشب رفتم به دیدار بهزاد عرب گل که چند روزی است از زندان رجایی شهر به مرخصی آمده و همین امروز ظهر( پنج فروردین) باید به زندان باز گردد. بهزاد عرب گل از آن زندانیان بی قراری است که بقول جوانها کتک خورش ملس است. بارها در زندان از زندانبانان و لباس شخصی های اطلاعات کتک خورده و بر بدنش رد جراحت ها بجا مانده. جرمش از همین جرم هایِ از پیش نوشته مثل تبلیغ علیه نظام ( تبلیغ علیه آخوندها) است و اجتماع و تبانی ( علیه آخوندها). مادر و همسر و دو فرزند نازنینش با من گفتنی های فراوانی از دو سال تنهایی شان و دوری شان از بهزاد در میان نهادند.

خودِ بهزاد می گفت: وقتی می آمدم مرخصی، از روی عزیزانی چون رسول بداقی شرمنده بودم که در همان رجایی شهر و در مجاورتِ من، پنج سال تمام در زندان اند بی آنکه یک روز به مرخصی آمده باشند. و می گفت: ما زندانیان هر تفاوتی که با هم داشته باشیم، زن ها و بچه هایمان احساس شان یکی است. مادر بهزاد از آن بانوان شیرین سخنی است که بارها با مسئولان و قاضیان بگومگو کرده و بگمان خودش برسرشان شرم آوار کرده. من در نوشته ای، رسول بداقی را » شیری درقفس» نامیده بودم. بهزاد عرب گل نیز چنین است. او را به آرامش دعوت کردم و به صبوری. و از همسرش سپاس گفتم بخاطر تحمل این سالهای دشواری. و چادر مادرش را بوسیدم بخاطر جایگاه مادری اش. و فرزندانش را بر زانو نشاندم بخاطر خودم. که در سایه ی معصومیت شان درنگ کنم چندی.

سه: این روزها، روزهای تلخ برادران اطلاعات است. در قدیم لفظی به جان مردمان آتش می افکنده به اسم » شاه مردگی». که یعنی ای امان از روزی که شاهی بمیرد و مملکت بیفتد به دست فرزندان و سرداران و وارثانِ وی. این بکش و آن بکش. با مطرح شدن بیماری رهبر، خیلی ها به یاد روزهایی افتادند که ایشان به دیار باقی پای نهاده و کشور افتاده به دست سرداران و وارثان. این بکش و آن بکش.

گرچه در آن روزهای بلاتکلیفی، هر حادثه و هر بکش بکشی محتمل و امکان پذیر است، حال و روز اطلاعاتی ها ای بسا از همگان آشفته تر باشد. چرا که به محض فوت رهبر، سرداران سپاه دست به بیخ گلوی اطلاعات می برند و دخمه های اطلاعات و هست و نیست اطلاعات را برای خود مصادره می کنند و تکلیف خیلی از اطلاعاتی ها را در همان روزهای بلاتکلیفی مشخص می کنند و حساب شان را کف دستشان می نهند. همین اکنون، اطلاعاتی های بزن بهادر و مرموز و کارکشته و هفت خط و اعتراف بگیر، حریفِ یک پایگاه زپرتیِ بسیج نمی شوند. وای به روزی که همه ی عرصه ها بیفتد به دست این جماعت.

محمد نوری زاد
پنج فروردین نود و چهار – تهرانمحمد نوری زاد

.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در مارس 25, 2015 در Uncategorized

 

بیان دیدگاه